تنور مذاکرات
از شنبه و حتی چند روز قبلتر بازار مذاکره چنان داغ بود که هر کی هر خمیری که داشت بر تنور داغ مذاکرات بست و نونش را هم درآورد.
برخی نونها چنان سوخته و سیاه بود که قابل مصرف نبود. برخی هم از سرِ عجلهای که داشتند خمیر را نپخته از تنور مذاکره بیرون کشیدند جوری که بازم قابل مصرف نبود.
برخی حرفها هم مثل همان خمیرهایی بود که برای نانهای فانتزی درست میکنند نهتنها واقعا غذای دندانگیری نبود بلکه فقط ظاهری شیک داشت و چشمپرکن بود یا به عبارتی تنها فریب چشم و دل بود!
دقیقا یادم هست که همین دیروز و پریروز هرجا رفتم از صف بنزین تا بانک، از مغازه بقالی تا عطاری، از مطب پزشک تا داروخانه همینطور نان بود که از تنور مذاکرات بیرون میرخت.
از شما چه پنهان چند جایی که کار داشت بیخ پیدا میکرد و نزدیک بود کاسه کوزهها بشکند، تذکر دادم که مرز نگهدارند و خط را از خط ولی جدا نکنند.
ای دریغ که کمتر گوش شنوا وجود داشت!
دیگه واقعا کم کم داشتم سرسام میگرفتم از دست جماعت حرف گوش نکن! دوست داشتم داد بزنم بگم ای بابا تو را خدا ول کنید این مذاکرات کوفتی را که دشمن همین را میخواهد اما یادم افتاد که تازه فردا شنبه است و مسقط و عمانها در پیش…!