#آموزشی/بحران مخاطب
از ضرورتهای هر فعالیت علمی، فرهنگی، هنری و به ویژه تبلیغی پدیده مخاطبشناسی است. اهمیت و جایگاه مخاطبپژوهی، چنان است که ناآگاهی از دنیای درونی و پیرامونی مخاطب، صاحبان اثر را در انتخاب پیام و شیوه های پیام رسانی به خطا میاندازد.
همه کارگاههای تولیدی در همه عرصههای علم و فرهنگ، هزینهها و کار افزایی آن را پذیرفته اند و مخاطب را ضامن بقای خود می شناسند و بدون آن، دست به هیچ کاری نمیزنند؛ با وجود این بحران مخاطب همواره تهدیدی بزرگ بر سر راه هر هنری است. بحران مخاطب، بیش از هر علمی، علوم انسانی، به ویژه دانشهای دینی را تهدید میکند.
علوم پایه مانند فیزیک، یا علوم مشابه، چندان در بند مخاطب نیست و جز کشف و اختراع و تحلیل، رسالت دیگری برای خود نمی شناسد؛ اما دانشهایی که برای «تغییر» فرد یا جامعه، میکوشند، بیش از علوم دیگر به مخاطبشناسی علمی و سنجیده نیاز دارند.
گشودن سرفصلهاب ابتکاری و جستجوی قالبهای نو و یافتن زبانهای منعطف که قادر به خلق مفاهیم زنده و غیر تکراری باشد، اکنون گریزناپذیر است. گام نخست آن است که بپذیریم فرمها و اشکال ارائه پیام در چند دهه اخیر -به ویژه محیطهای عمومی- نیازمند بازنگریهای عالمانه و نقدهای بیرحمانه است.
وقت آن رسیده است که به جدّ درباره اثرمندی و [اثرگذاری] تولیدات و فراوردههای فرهنگی خود بیندیشیم و به توفیقات محدود و آمارهای ساختگی دلخوش نکنیم.
برای اینکه سخن خود را دلنشین و پذیرفتنیتر کرده، بر تاثیر آن بیفزاییم، لازم است به مخاطب توجه شود. و این میسر نیست الا با توجه به علم معانی. علم معانی، فنی است که به واسطه آن احوال لفظ معلوم میشود، از جهت مطابقت با مقتضای حال. به عبارت دیگر علم معانی عبارت است از شناختن خواص ترکیبات انواع کلام از این جهت که هر ترکیبی مناسب چه مقامی از مقامات سخن است…از جمله هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
غیر از علم معانی که بخشی از مباحث مخاطبشناسی را بر عهده دارد، از صناعات خمس در منطق نیز باید یاد کرد. فنون پنجگانه منطق صوری از حیث قیاس، عبارتاند از: برهان، جدل، خطابه، سفسطه و شعر. آنچه متکلم را وادار به توسل به یکی از راها میکند، بیش از هر چیز احوال مخاطب است. این که مخاطب در چه حال و هوایی است، تکلیف متکلم را روشن میکند.
سخن آخر اینکه: روزگار خود را نسنجیدن و مخاطب خود را نشناختن، قویترین حجت عقلی و شرعی و انسانی، برای ننوشتن است. آن که نسنجیده و نشناخته سخن میپراکند، نه طاعت که معصیت می کند.
خواجه پندارد که طاعت میکند
بیخبر، از معصیت جان میکَند
#به_قلم_خودم/#پژوهشی در بایستههای مخاطبشناسی (بر گرفته از کتاب بهتر بنویسیم، استاد بابایی)
♦عصبانیت ساواک از کمکرسانی آیتالله خامنهای به سیلزدگان ایرانشهر در دوران پهلوی
بخشی از گزارش ساواک: کمکهای یک نفر از آخوندهای تبعیدی به نام خامنهای به مردم باعث رفع گرفتاری آنها شده است! ?
هکانال دیده بان
دنیای من نبودِ تورا جار میزند
باران برای آمدنت زار میزند
بغض پرالتهاب زمین میخورد شکاف
نبض زمان مشوش و بیمار میزند
موج غم است اینکه سرازیر میشود
مشت بلاست اینکه به دیوار میزند
ازخشم بی تفاوتی ما هنوز هم
ابر سیاه حادثه، رگبار میزند
یک سو گرفته درد،گریبان عمر را
یک سو گلوله دست به کشتار میزند
ازشرم دست وبال پر ازفقر، یک پدر
خود را به چارچوب دری دار میزند
گاهی برای لقمه ی نان مادری به جبر
دامن به منجلابی اسفبار میزند
ازبسکه آه درقفس سینه مانده است
قلب به تنگ آمده دشوار میزند
ای آخرین امید! کجایی که نیستی
دنیای من نبود تورا جار میزند
#امام على علیه السلام:
الصَّدیقُ الصَّدوقُ مَن نَصَحَکَ فی عَیبِکَ، و حَفِظَکَ فی غَیبِکَ، و آثـرَکَ عَلى نَفسِهِ.
دوستِ راستین، کسى است که از سرِ صدق، عیبت را به تو گوشزد کند و در نبودت،از آبرویت پاسداری کند، و تو را بر خویشتن، برگزیند.
شرح غرر الحکم: ج2، ص76، ح1904.
#آموزشی/پژوهشی در زیبا نویسی(3)
نقاشی با کلمات (خلق نوشتار هنری)
سه. تنوع در ساختمان جمله
هر نویسندهای باید به خود بقبولاند که برای هر مضمونی، هزاران جمله میتوان ساخت و هیچ اجباری نیست که نخستین جمله متبادر به ذهن را بر روی کاغذ آورد. از همینجا فرق نویسنده با نانویسنده دانسته می شود:
نانویسنده، معمولا به اولین جملهای که در ذهنش نقش میبندد، دل میسپارد و دستهای خود را بالا میبرد. او در میان کلیشههایی که در ذهنش جا خوش کردهاند، میگردد و یکی از همانها را به قلم میآورد. این شیوه، باعث میشود نویسنده گرفتار جملههای قابل پیشبینی برای خواننده شود.
جملات هرقدر که کمتر قابل پیشبینی باشند، برای خواننده گیراترند و ذهن او را بیشتر درگیر خود می کنند؛ تا آنجا که گفتهاند: جملات دو گونهاند: یا قابل پیشبینی، یا زیبا.
بنابراین نخستین گام در زیبانویسی، این است که به خود بباورانیم که برای بیان هر مطلبی، میتوان دهها جمله ساخت و لزومی ندارد که تسلیم جملههای تکراری و کلیشهای شد. به مثل، اگر نانویسندهای بخواهد از سردی هوا در تهران خبر دهد، سریع می نویسد: هوای تهران سرد است. اما نویسنده حرفهای، گاهی صلاح را در این می بیند که از راه پنهان وارد شود. مثلا ممکن است، بنویسد: «تهران سیبری شده است» یا «مردم تهران، اسکیمو شده اند» یا «آسمان، امسال تهران را با قطب جنوب اشتباه گرفته است» یا صدها جمله دیگر. این انتخاب، باید از روی فراست و اختیار باشد، نه اجبار و تحمیل ذهن تنبل.
«سمبولیستهای فرانسه» بر آن بودند که هر اندیشه فقط با جملهای منحصر به فرد قابل بیان است و نویسنده باید از میان جملههای به ظاهر مترادف، در صدد یافتن آن باشد.
بر این پایه، هنرجوی نویسندگی، باید ذهن خود را فیزیوتراپی کند و تا می تواند آن را ورز دهد، از کاهلی و تنبلی برهد و ضرورت سادهنویسی را بهانه بیمایگی در جملهسازی نکند.
مطالعه شعر، کارسازترین تمرین برای آشنایی با طرحهای متنوع در جملهسازی است. وقتی غزلی میخوانیم، با هفت هشت جمله(بیت)مواجه میشویم که تفاوت مهم آنها با یکدیگر تنها در قافیه یا مضمون نیست؛ بلکه هر بیت، ساختمان و ساختاری متفاوت دارد. مطالعه پیوسته شعر مهندسی متنوع جمله را در ضمیر ناخودآگاه نویسنده ثبت میکند و خواسته یا ناخواسته روزی به کار میآید.
لینک شماره اول/https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/21873268
لینک شماره دوم/https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/21873246
#برگرفته از کتاب بهتر بنویسیم استاد بابایی #با اندکی تصرف
#به_قلم_خودم/پژوهشی در زیبانویسی