#آموزشی/ پژوهشی در زیبا نویسی(۳)
نقاشی با کلمات (خلق نوشتار هنری)
سه. تنوع در ساختمان جمله
هر نویسندهای باید به خود بقبولاند که برای هر مضمونی، هزاران جمله میتوان ساخت و هیچ اجباری نیست که نخستین جمله متبادر به ذهن را بر روی کاغذ آورد. از همینجا فرق نویسنده با نانویسنده دانسته می شود:
نانویسنده، معمولا به اولین جملهای که در ذهنش نقش میبندد، دل میسپارد و دستهای خود را بالا میبرد. او در میان کلیشههایی که در ذهنش جا خوش کردهاند، میگردد و یکی از همانها را به قلم میآورد. این شیوه، باعث میشود نویسنده گرفتار جملههای قابل پیشبینی برای خواننده شود.
جملات هرقدر که کمتر قابل پیشبینی باشند، برای خواننده گیراترند و ذهن او را بیشتر درگیر خود می کنند؛ تا آنجا که گفتهاند: جملات دو گونهاند: یا قابل پیشبینی، یا زیبا.
بنابراین نخستین گام در زیبانویس، این است که به خود بباورانیم که برای بیان هر مطلبی، میتوان دهها جمله ساخت و لزومی ندارد که تسلیم جملههای تکراری و کلیشهای شد. به مثل، اگر نانویسندهای بخواهد از سردی هوا در تهران خبر دهد، سریع می نویسد: هوای تهران سرد است. اما نویسنده حرفهای، گاهی صلاح را در این می بیند که از راه پنهان وارد شود. مثلا ممکن است، بنویسد: «تهران سیبری شده است» یا «مردم تهران، اسکیمو شده اند» یا «آسمان، امسال تهران را با قطب جنوب اشتباه گرفته است» یا با صدها جمله دیگر. این انتخاب، باید از روی فراست و اختیار باشد، نه اجبار و تحمیل ذهن تنبل.
«سمبولیستهای فرانسه» بر آن بودند که هر اندیشه فقط با جملهای منحصر به فرد قابل بیان است و نویسنده باید از میان جملههای به ظاهر مترادف، در صدد یافتن آن باشد.
بر این پایه، هنرجوی نویسندگی، باید ذهن خود را فیزیوتراپی کند و تا می تواند آن را ورز دهد، از کاهلی و تنبلی برهد و ضرورت سادهنویسی را بهانه بیمایگی در جملهسازی نکند.
#برگرفته از کتاب بهتر بنویسیم استاد بابایی #با اندکی تصرف
#به_قلم_خودم/پژوهشی در زیبانویسی
#آموزسی/ پژوهشی در زیبا نویسی(2)
نقاشی با کلمات (خلق نوشتار هنری)
دو. حُسن تعبیر
غیر از تنوع واژگانی، از «حُسن تعبیر» هم می توان سود جست. حُسن تعبیر، یعنی اراده معنای خاص به کمک تعبیر یا ترکیبی که برای آن وضع نشده است، اما کنایهوار و به مدد قرینه بر آن دلالت میکند.
معانی و مفاهیم، همچون جوانان رشید و خوشاندامی هستند که میتوانند هر روز با لباسی نو و مناسبِ آن روز از خانه ذهن ما بیرون آیند. آنان به هر جامه نو که بر تن میکنند، بر زیبایی و برازندگی خود میافزایند. آن که همیشه و در همه جا با یک لباس به چشم میآید، اندک اندک از چشم میافتد و حتی ممکن است دیده نشود. الفاظ، جامههایی است بر تن معانی. ما هرگز معانی را عریان نمی بینیم، اما هیچ معنا و مفهومی هم نیست که مجبور و محکوم ابدی به پوشیدن یک لفظ و عبارت باشد.
نویسندگان، آناناند که برای هر معنا که میشناسند، و میتوانند لباسهای متعدد، از بازار سخن بخرند و بر تن آن بپوشانند؛ و گاه خود نیز دست به قیچی شوند و جامهای نو بدوزند. گام نخست، عنایت به ضرورتِ مهارت واژهیابی است. بسیاری از کسانی که مینویسند- اما نویسنده نیستند- چنین ضرورتی را درنیافتهاند، و بدین رو کوششی هم برای کشف کلماتِ متفاوت و صید تعابیر گونهگونه نمی کنند. هر کس که قلم به دست میگیرد، نخست باید بداند که هیچ مفهومی از خاطر او نمی گذرد مگر آنکه صدها کلمه و تعبیر برای آن وجود دارد.
تنوع واژگانی و حُسن تعبیر، افزون بر طراوتافزایی و شادیبخشی به محیط نوشتار، نویسنده را در ادای مفهوم و بازگویی دقیق منظور خویش کمک می کند، روشن است که نویسندهای که کلمه «سپهر» را در معنای «آسمان» به کار می برد، علاوه بر رهانیدن نوشته خود از کاربرد کلمهای که ممکن است قبلا بارها تکرار شده باشد، اشارهای هم به مراد اصلی خود دارد.
به هر روی اگر همیشه برای هر مفهومی فقط یک کلمه در ذهن ما حاضر شود و از احضار واژههای مشابه و همردیف آن ناتوان باشیم، باید بدانیم که نخستین پلّه نویسندگی را نپیمودهایم. آنچه به کار نویسنده میآید، جلوگیری از یکنواختی کلام و ناآراسنگی بیان است. این توفیق از راههای بسیاری ممکن است که در مجموع این راهها را «تنوع کلامی و غنای واژگانی» می نامیم.
#برگرفته از کتاب بهتر بنویسیم استاد بابایی #با اندکی تصرف
#به_قلم_خودم/پژوهشی در زیبانویسی
#آموزشی/پژوهشی در زیبا نویسی(1)
نقاشی با کلمات (خلق نوشتار هنری)
یک. غنای واژگانی
خواننده، تنوعطلب است؛ پس یکنواختی جملهها یا واژهها یا لحن عبارات، موجب خستگی زودرس او می شود. تنوع و رنگارنگی جملات، نوشته را شاداب می کند و زمان خستگی خواننده را تغییر می دهد و او را سر حال نگه میدارد، به نویسنده نیز این فرصت را میدهد که با اعتماد به نفس بیشتری، نکته یا مطلب خود را بپرورد.
بیراه نیست اگر بگوییم هر کس کلمات بیشتری دارد، نویسندهتر است. فقر واژگانی، نوشته را افسرده، کلیشهای و کسالت بار می کند. غنای واژگانی، وامدار تنوع و تعداد کلماتِ غیر تکراری و غیر منتظره در یک نوشته است. حتی یکی از راههای ارزیابی هوش انسانها نیز شمار واژگان غیر تکراری آنها است.
نویسنده چیره دست می داند که برای هر مفهومی، دهها کلمه و تعبیر وجود دارد که به اقتضای کلام و تناسب مقام، میتوان یکی را برگزید و به کار گرفت. مثلا، برای مفهوم «علم» دهها کلمه و ترکیبِ بسیط و تعبیر تازه میتوان کشف یا اختراع کرد که نزدیک به معنای علم، یا مترادف آن باشد؛ کلماتی مانند دانش، آگاهی، دانایی، بصیرت، آشنایی، فنّ و هنر… اگرچه همه این مواد به معنای لغتنامهای آن نیست؛ اما نویسندگان نیز معمولا کلمه «علم» را دقیقا به معنای لغتنامهای آن به کار نمی برند. زیرا هرگز نمی توان دو کلمهای را یافت که از هیچ منظری تفاوت نداشته و به واقع مترادف باشند. یک معنای واحد به مقدار الفاظی که آن را بیان و تعریف میکند، تغییر مییابد. این تغییر معنایی را در کلمات به ظاهر مترادف، به خوبی میتوان دید؛ مثلا ورم، آماس، فربه، پروار، چاق به ظاهر معنای یکسانی دارند، اما تفاوت ظریفی میان آنها است. پروار را نباید در جای جسیم بکار برد و خلاصه این که: «نبوَد فربهی مانند آماس».
هر راهی که کلام را رنگآمیزی و متنوع کند که البته شمار آن اندک نیست؛ مقولهای مهم در زیبانویسی است.
علاقهمندان به دانستن اطلاعات بیشتر در زمینه غنای واژگانی، در بحث پیشگفته را ارجاع میدهم به بحث تفصیلی آرایه «خاص نویسی» از استاد بابایی
#برگرفته از کتاب بهتر بنویسیم استاد بابایی #با اندکی تصرف
#به_قلم_خودم/پژوهشی در زیبانویسی
گمنامی
قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهرهاش موج میزد. صبح برگه مرخصی را گرفت. بعد با پیکر شهید حرکت کردیم. ابراهیم خسته بود و خوشحال.
میگفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز، عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تشییع باشکوهی برگزار شد.
میخواستیم چند روزی در تهران بمانیم، اما خبر رسید، عملیاتی دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم.
با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلو مسجد ایستادم. بعد از نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیر مردی جلو آمد. او را میشناختم، پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند. برای جمع ما غریبه مینمود. انگار میخواست چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوت را شکست و گفت: ممنونم زحمت کشیدی، اما پسرم!
پیر مرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا؟
بغض گلوی پیر مرد را گرفته بود. چشمانش خیس اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت: در مدتی که ما گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرا (علیها السلام) به ما سر میزد. اما حالا دیگر چنان خبری نیست!
پسرم گفت:《شهدای گمنام مهمان ویژه حضرت صدیقه هستند!》
پیر مرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم نگاه کردم. دانههای درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین میآمد. میتوانستم فکرش را بخوانم. گمشدهاش را پیدا کرده بود. گمنامی!
#روایت به نقل از کتاب سلام بر ابراهیم، جلد اول، ص 117-118
? آیتالله جوادی آملی:
? پنج سال قبل که مسئولان امور خارجه آمده بودند به آقایان گفتم وقتی به آمریکاییها دست میدهید٬ انگشتانتان را بشمارید!
? به آنها گفتم اینها به هیچ وجه قابل اعتمادنیستند، ما در کودتای 28مرداد آمریکاییها را دیدیم. بعد از سه سال قبل هم گفتیم که دیاثت سیاسی هم وجود دارد٬ مواظب باشید
? قبل از اینکه دیگران بگویند برجام خطر دارد٬ ما به اینها گفتیم. آدم وقتی با کفار معامله میکند انگشتش را میشمارد٬ ولی اگر خدای ناکرده فریب بخورد، دیگر تقصیر خودش است
@karballa_ir