معرفت دزد
با همان هیأت و هیبت، آمد خدمت شیخ عبد الکریم حائری، گفت:
آ شیخ میخواهم شما را نصیحت کنم. پرسید شما که هستی؟ گفت:
من دزدم.
آقای حائری گفت:
شما دزدی و میخواهی مرا نصیحت کنی؟
دزد با شجاعت گفت: آره، مگر اشکال دارد؟ من رئیس دزدها هستم!
شما از پیامبر که بالاتر نیستی؟ پیامبر خدا به جبرئیل میگفت: برادر جبرئیل مرا موعظه کن.
شیخ دو زانو نشست و گفت:
بفرمایید
دزد داستان غارت کاروانی را تعریف کرد و گفت:
غارت کاروان که تمام شد، نوچههایم کالای بسته شده ای را آوردند، باز کردم دیدم با آن بستهبندی خاص فقط یک بسم الله الرحمن الحیم است.
به نوچهها گفتم این را از که گرفتید؟ سریع بروید و برگردانید!
نوچهها گفتند صاحبش کالای تجاری خوبی داشت ما هم گرفتیم، گفتم برگردانید!
با تعجب گفتند:
کالای تجاری پرسودی است، اما شما میگویید، برگردانیم؟
گفتم بله برگردانید. ما دزد اموال مردمم، دزد عقیده و اعتقاد آنان که نیستیم.
اگر برنگردانید صاحبش بیاعتقاد به عقدهاش میشود.
داستان که تمام شد، شیخ گفت حالا با این داستان چه میخواهی به من بگویی؟
دزد گفت:
میخواهم به شما بگویم شما با این منصب اگر دزد عقیده مردم باشی، از من دزدتری! اگر مرا بخاطر دزدی در آخرت مجازات کنند، قطعا شما را دوبرابر مجازات خواهند کرد.
آیت الله مرعشی که شاهد ماجراست، نقل میکند: شیخ عبدالکریم به دزد گفت راست میگویی و گریهکنان سخنان رئیس دزدها را تصدیق میکرد.
این روزها باید این نقل تاریخی را به صاحب منصبانی گوشزد کرد که حقیقتا دزد اعتقادات مردم شدند، البته اگر به اندازه این دزد معرفت داشته باشند و اعتقادی به معاد