شکوایهآمیز، بغضآلود و دلگیر به سرانگشتانی نگاه میکردم که از کفِ زمین زیر پای کیبورد بلند شده بودند و جملهای را روی صفحه شفاف شیشهای مانیتور به نمایش گذاشته بودند! یک جمله سیاه بولد شده که برای من، یک فیلم تراژدی به تمام معنا غمانگیز بود! «رضا بابایی را هم سرطان کشت»
به جرات میگویم که توان ادامه خواندن جملههای در پیآمده را نداشتم! به سرعت صفحه را بستم. استاد در چشم و دل من نامیرا بود! دیگر به هیچ شکل، پیگیر دانستن تاریخ این رخداد تلخ نشدم!
بهرههای وافری از دانش، مهارت و تجربه او در توصیههای راهبردیاش در نوشتن و راهکارهای عالمانهاش در آموزش برده بودم که فقط چند نمونه را مینویسم، اگرچه حق او ادا نمیشود.
«برای پیشرفت در هنر نویسندگی دو توصیه مهم و کلی… وجود دارد. نخست اینکه تا میتوانیم باید نوشتههای خوب و زیبا را بخوانیم و دوم اینکه توصیه اول را جدّی بگیریم؛… بهترین کلاسهای نویسندگی، در میان سطرهای یه نوشته خوب برگزار میشود و موثرترین گام را آنگاه برمیداریم که قلم به دست میگیریم و مینویسیم» (بهتر بنویسیم، ص 185)
«بهترین و موثرترین راههای افزایش ذوق نویسندگی دیدارِ پیدرپی با آفرینشهای هنری برجسته است؛ اعم از هنرهای دیداری و شنیداری… مطالعه آثار ممتاز و هنرمندانه، ذوقافزا است. تماشا استعداد را شکوفا میکند. نگاه هوشمندانه، ذهن را آزموده میکند و قلم را چالاک… آنگاه که در هنر دیگران خیره میشویم، همه دریچههای روح خود را گشودهایم تا بر ما ببارد آنچه بر آفرینندگان با ذوق باریده است» (همان، ص22)
«راز زیبانویسی در آسانگیری و بسیار نویسی است. اگر بر خود سخت بگیریم و خود را وادار به آفرینشهای مصنوعی و نفسگیر کنیم، دیر یا زود قلم را بر زمین خواهیم گذاشت» (همان، ص27-26)
«در میان همه گرایشهای مطالعاتی که نویسنده را برای پرورش مطالب علمی، توانمند میکند، جامعهگرایی و باخبری از اوضاع و احوال فرهنگی کشور و حتی جهان و تاریخ معاصر، اهمیت بیشتری دارد… اجتماعگرایی و زیر نظر گرفتن واقعیتهای جامعه، نویسنده را صاحب قلمی زنده، قدرتمند و به روز میکند… نویسنده میتواند سیاستمدار نباشد و به هیچ حزب و جناحی نگراید، اما نمیتواند چشم خود را بر واقعیتهای زندگی و اجتماع ببندد و با رویاهای فردی خود سر کند.» (همان، ص 30)
«در عاشورا شناسی، آسیب اصلی در گفتهها نیست؛ در “ناگفتهها” است. اهل منبر و ذاکران و مداحان، معمولا در مجالس عزاداری برای امام حسین(ع)، مسائلی خاص را مطرح میکنند، از جمله فسق یزید، مظلومیت امام، قساوت شمر و ابن سعد و مانند آن. این موضوعات و مسائل، هماره و با حجم فراوان در همه منبرهای عاشورا بیان میشود؛ در حالی که مسائل مهم و اصلی عاشورا این ها نیست. به همین دلیل آسیب شناسی عاشورا باید از «آن چه نمیگویند» شروع کنیم، نه از چیزهایی که میگویند. مثلا در سخنرانیها به تفصیل درباره شجاعت و رشادت حسین و یارانش می گویند، اما از کوشش بسیار و شگفت امام برای جلوگیری از جنگ و پرهیز از خونریزی تا صبح روزِ عاشورا و پیشنهادهای ایشان… نمیگویند، یااشارهوار از آن می گذرند…» (عاشورا و تحریفستیزی ناکام، مقاله)
این موارد تنها چند نکته از دریای علم و آموزههای استاد بود.
روان این بزرگ مرد فاضلِ متعهد و پژوهشگر دینی شاد و قرین اولیاء الله باد!
#به_قلم_خودم
#نویسندگی
از شانس دوره تحصیل ما داشتن آزمایشگاهی کما بیش مجهز در نزدیکی مدرسه بود. زنگ زیستشناسی بود، دبیر مربوطه فرموده بودند دانشآموزان تشریف ببرند آزمایشگاه، برای بخش عملی درس! البته از هفته قبل وعده داده بودند موشی را در آزمایشگاه تشریح خواهند کرد و عملاً آناتومی داخلی بدن را روی بدن موش توضیح خواهند داد.
پیغام رسید نماینده کلاس ظرف در بستهای را از دفتر تحویل بگیرد و همراه دیگر دانشآموزان، روانه آزمایشگاه شود. از مدرسه تا آزمایشگاه چهار پنج دقیقه بیشتر راه نبود، یادم هست تو این مسافت کوتاه هرکس به تناسب روحیهاش از وحشت دیدن موش، آنهم از نزدیک چیزی میپراند و رفتار و گفتار دوستان، کلاً طنز جالب موشی بود.
زینب شروع کرد:
- اَه اَه از حالا داره دل و رودهام بالا مییاد اینقدری که من از موش بدم میآد! کاش نمیاومدم!
مهری با لحن لعابدار همیشگیاش پاسخ داد:
- نترس جونم! اصلا معلوم نیست موشی درکار باشد، از کجا میخواد موش بیاره حالا این دبیر ذلیل مرده؟!
افسانه مداخلهگرانه گفت:
- ای بابا هیچ فکر کردید آناتمی بدن خودمون شبیه این موش بیچاره است که هی چپ و راست، تف و لعنش میکنید؟
این جا بود که جیغِ بنفش لعیا درآمد که:
- ای ناکس! الان دیگه از خودمم بدم میآد!
نسرین بیتوجه به لعیا خواند:
- میم مثل مووش، موووش… که با چشم غرّه افسانه گفت:
- میترسم از سوسک
من یکی اگرچه میونه خوبی با جناب زبلخان نداشتم، اما از وعده دبیر نازنین ذوقزده بودم که تشریح و آناتومی بدن باید جالب باشد! میدانستم دوستانم هم از سرخوشی جوانی و شیطنت اظهار نظر میکنند، از این رو جملات نمکین دوستان را به گوش جان میشندیم و میخندیدم!
رسیدیم به آزمایشگاه، مسئول آزمایشگاه راهنمایی کردند که بفرمایید، اینم کلاس تشریح! هر کس جایی برای خودش انتخاب کرد و جلوس فرمود. منتظر شدیم تا دبیر مربوطه بیایید، اما با وجود شروع ساعت کلاس و سکوت و انتظار بچهها، دبیر دیر کرده بود. زهره که انگار حوصلهاش سر رفته بود، داد زد ای بابا چرا اینقدر دیر کرده؟
اینجا بود که دوباره مهری با همان لحن لعاب دارش پاسخ داد:
- خنگه! خب معلومه دیگه، رفته عقبه موشه!
نسرین بیفاصله پراند:
- حتماً داره کنار سوراخ موشه بهش التماس میکنه، لطفاً خواهشاً از سوراخت بیا بیرون، بیا که شانس بهت رو کرده و اینا پزشکای آیندهاند، بیا که حیفه مرگِ موشی بشی، خوراک پیشی بشی!
از لحن بامزه نسرین بچهها شروع کردند، بلند بلند خندیدن! یه خورده بعدش سکوت شد، اما ذهن یکی از نوابغ، ناگهان متوجه ظرف دربسته شد و فریاد زد بچهها! یکی نیست بگه این ظرف دربسته…! حرفش تمام نشده همه نگاهها متوجه ظرف شد!
با وجودی که نهی شده بودیم، بچهها تصمیمم گرفتند ظرف را باز کنند. کلاس بهم ریخت و کلّهها با نگاه تردیدآمیز ستون شد روی ظرف!
سعیده با گفتن اَجّی مَجّی… و کلی ادا و اطوار در ظرف را برداشت! برداشتن در ظرف همان و جیغ و داد همانا! هیچ کس سر جای خودش بند نبود! ماجرا از جایی طنزآمیزتر شد که موشِ بینوا که هوای تازه به مشامش خورده بود از ظرف بیرون پرید!
موش که هنوز منگ بود با بدنی کرخ دنبال سوراخ میگشت! در عوض بچهها دنبال بالا بلندی!
مینو با گیجی پایش را گذاشت را روی پایه اسکلتِ آدمک و بازوی اسکلت را محکم گرفت، اما ناگهان چشم در چشمِ حفرهدار اسکلت شد و وحشتزده فرار کرد! اسکلت لرزانِ معلق هم افتاد روی زهره که با حالت تنفر و ترس پس زد. رفتار این دو موج خنده و غش و ضعف بچهها را در پیداشت! ناگهان در باز شد، متصدی آزمایشگاه برافروخته و خشمآلود نگاهی به بچهها انداخت و گفت:
- اینجا چه خبره؟!
کسی پاسخ نداد. وقتی سکوت طولانی شد، متصدی خشمگینتر از قبل در را بست و رفت!
وسط این قیل و قال از طرف بچههایی که هنوز حاضر به ترک بالا بلندیشان نبودند، اظهار نظرهای جالبی برای گرفتن موش میشد که بالاخره یکیش کارگر افتاد و پسر شجاع در فضایی که هرزگاهی جیغِ خفهی بنفشی همراهیش میکرد، توانست پارچهای روی موش بیندازد و از دمش بگیرد و سرنگون داخل ظرف بیندازد.
بالاخره دبیر آمد و وقتی از کم و کیف ماجرا مطلع شد، بدون سرزنش بچهها، موش را دوباره با اِتر بیهوش کرد و کف تشتک آزمایشگاه سنجاق کرد و شروع کرد مثل پزشکی حاذق کار تشریح را انجام دادن!
جالب اینکه بعد از توضحات کامل احشاء داخلی این موجود زنده، قلب تپنده موش آخرین عضوی بود که از کار افتاد. موش مُرد در حالی که ما دنیای تشریح را از نزدیک دیدیم و خاطره جالبی نیز برایمان باقی ماند!
پ،ن 1: کاشف به عمل آمد که دبیر محترم از موش به تله افتاده در خانه یکی از بستگانش استفاده کرده، وی را بیهوش نموده، سپس درون محفظه در بسته، روانه مدرسه کرده است.
پ.ن2: راست راستی رشته علوم تجربی خواندم تا از آناتومی بدن سردربیاورم، اما علاقه ثانوی مرا وادار به تشریح نثر و نظم کرد.
امروزه فضای مجازی عرصه رسانهای برتر جهان است، از طرفی این عرصه برتر جهانی صحنه جنگ واقعی میان جبهه حق و باطل است و ابزارهای جنگ در این مرز متفاوت، ابزارهای عقیدتی خاص در مرزهای ناپیدا و بیکرانِ این جبهه است. اما باید دانست مهمترین مسئلهای که به پیروزی یکی از طرفین در این تقابل میانجامد، دانستن محل اصلی نزاع است که با تمرکز روی آن میتوان به پیروزی دست یافت.
امروز مسئله این است که حضور دائم فرزندان این مرز و بوم، در فضایی که به قول حضرت آقا “صحرایی است که میشود از هر طرف رفت،” دل به چه کسی میدهد؟ جوانی که باید اهلیّت ولایت پیدا کند و منّا اهلُالبیت شود درفضایی که باز به قول حضرت آقا “شبیخون فرهنگیش از بمب اتم مخربتر است” قافلهسالارش چه کسی است؟ امروز لازم است به این سوال اساسی پاسخ دهیم که چرا ملتی که در همه زمینهها تحریم شد در فضای مجازی، اینترنت و شبکههای اجتماعی تحریم نشده است؟!
امروزه هجمه شبهات دینی به ویژه شبهاتی که جوانان را نشانه گرفته است، بسیار چشمگیر بوده و گویا جوانان در تیرس مستقیم جبهه باطلند تا به انحراف کشانده شوند (نمونه ای از این دست شبههها، شبههای است که در مورد خلافت امام علی علیهالسلام مطرح کردهاند مبنی بر اینکه مگر قرار بود چه اتفاقی با خلافت حضرت علی علیهالسلام بعد از رسول خدا بیفتد که با خلیفه نشدن ایشان روی نداده است؟ و دیگری اینکه بحث خلافت یک بحث تاریخی است و تمام شده و دامن زدن به آن باعث اخلاف میان مسلمان است و باید ممانعت شود) بنابراین روشن کردن اصل مسئله از اهمیت قابل توجهی برخوردار است.
اهتمام و دغدغهای که امام صادق (ع) در پاسخگویی به شبهات عقیدتی داشتند در نشر معارف نداشتند و روایاتی که اهلبیت (ع) در اهمیت پاسخ به شبهات فرمودهاند بسیار کثیر است و حجم آن را میتوان بهاندازه یک کتاب 700 صفحهای در نظر گرفت (سخنرانی حجت الاسلام سید محمد حسینی قزوینی در حرم مطهر حضرت معصومه س)
بنابراین آنچه امروزه واجب و ضروری به نظر میرسد، ورود نیروهای نخبه مردمی و دولتی در این فضا و مدیریت این فضا است که میتوان بدین وسیله همه دشمنان را کنار زد و به پیروزی نهایی دست یافت؛ به شرطی که محل اصلی نزاع دانسته شده و مبارزه گردد.
در واقع فضای مجازی در اصل فضای حقیقی است و سخنی که در این فضا مطرح میشود همانند سخنی است که در فضای تبلیغی غیرمجازی مثل منبر زده میشود و فرقی بین سخنی بشوند کانالهای این شبکهها یا منبر زده میشود، نیست؛ اگر شبههای در این فضا مطرح میشود باید جواب آن از راهی داده شود که مطرح کنندگان آن بشنوند (آیت الله سید یوسف طباطبایی نژاد در گفتگوی با ایرنا)
و کلام آخر اینکه ضرورت حضور هدفمند روحانیت در فضای مجازی با دو هدف نهادینه کردن روح توحید و تعالیم اسلام در دل جوانان و حراست این قشر عظیم و در معرض آسیب و نیز مطالبه راه اندازی شبکه ملی اطلاعات که از منویات رهبری است، به شدت احساس میشود تا نظام اسلامی حفظ شده و جوانان مصون مانند.
#به_قلم_خودم
#یادداشت_روز
تماس گرفتم حال خواهرم را بپرسم، کار هر روزم شده… خیلی با من فاصله ندارد اما خوب که فکر میکنم نمیدانم کی او را دیدم. اگر بخواهم زمانش را حساب کنم باید شمارش کنم. پشت تلفن خیلی بغضآلود حرف میزد و بالاخره هم اشگش سرازیر شد! از شدت اندوه و تاسف نمیتوانست چگونه خودش را قانع کند! گریهاش منقلبم کرد، پرسیدم چه شده؟
با گریه گفت مرد همسایهی دیوار به دیوارم به خاطر بیماری قند از ویروس کرونا فوت کرده است، مدتی در بیمارستان بود و الان در خانه تمام کرده؛ صدای شیون و گریه اهل و عیالش بلند است! فریاد درد و مصیبتشان میآید! صدای همسر داغدیدهاش را میشنوم!… شوهرم هم دچار سرفه شده اما هنوز علائم خاص کرونا را ندارد، در خانه ازش مراقبت میکنم ولی دلم پیش همسایه است!
امیدم به خداست اما فریاد زن همسایه و دخترانش جگرم را کباب کرده است! صدایشان را میشنوم که گاهی دخترانش مادر را دلداری میدهند و از گریه بیشتر منع میکنند و گاهی مادر، دخترانش را تسلا میدهند! الهی بمیرم که کسی نیست زیر بازویشان را بگیرد. خدایا چرا نمی توانم بروم تسلیت بگویم؟ چرا نمی توانم بروم دلداریشان بدهم؟ چرا نمیتوانم بروم و زیر بازوان زن همسایه را بگیرم و بگویم خدا بزرگ است این روزها هم میگذرد…اگرچه همسرت برنمیگردد اما از این به بعد ضامن زندگی تو و بچههایت خداست!
خواهرم میگفت و من گوش می دادم اما حالی بهتر از او نداشتم! میدانستم که او و زن همسایه برای هم مثل دو خواهرند که در شادی و غم، هرگز همدیگر را تنها نمیگذارند، اما حالا چه؟؟
اگرچه حال بسیار بدی پیدا کردم و گریهام را فروخوردم اما توضیحاتی بهش دادم که چگونه مراقبت صحیح از بیمارش انجام دهد و چگونه صبوری کند و با توسل و توکل در خانهاش بماند؛ نه به محیط آلوده برود و نه دیگران را مبتلا کند.
خدیا پناه میبرم به تو از این روزهای سخت و طاقتفرسا و امید دارم که پیروز این میدان باشیم و مولا و صاحبمان هرچه زودتر ظهور کند و دستان پلید دنیاپرستان را از صفحه روزگار محو کند!
قیافهاش از شدت عصبانیتِ ناشی از کجفهمی معلمش دیدنی بود. کلامش جستهگریخته حاکی از همان عصبانیت و بدون رعایت احترام معلمشاگردی بود.
سرش داد زدم این چه طرز صحبت کردن از معلمتان است که محمد با رگی بادکرده از غیرت شروع کرد به ادامه همان سخنان… میگفت آقا نمیرود دستکم دو کلام از امام علی (ع) بخواند تا آدم باور کند، اندک سواد و فهمی دارد که با سند حرف میزند… و… .
نگذاشتم ادامه دهد، پرسیدم اول از آنچه رخ داده و ناراحتت کرده حرف بزن، ببینم چه شده است.
بگویم باور میکنی؟ این آقا معلم امروزم مثل دفعه قبل اراجیفی در قالب بزرگ کردن اشخاص بههم میبافد که بیا و ببین!! این آقا مثلا دبیر کتابهای قرآنی ماست!
پرسیدم محمد جان! اصل حرفش را بگو تمام. هیچی دیگه امروز میگفت:” حضرت امام (ره) از امام سجاد(ع) قویتر بود، شما نگاه کنید که بعد از حادثه عاشورا امام سجاد(ع) بسیار گریه میکرد، نگاهش به هرچه میافتاد، با یادآوری حوادث کربلا گریه میکرد، اما حضرت امام آنقدر قوی بود که بعد شهادت سید مصطفی هرگز گریه نکرد…”
از نقل آنچه محمد برایم گفت آنقدر جاخوردم که ناگهان سکوت کردم. محمد ادامه داد ها! شما بگو، به این معلم که خودش را هم خیلی باسواد میداند چه باید گفت؟
پاسخ مطلب بسیار ساده بود، آنقدر که یه بچه هیئتی نوجوان هم جوابش را میدانست، اما چرا این معلم بیاطلاع (اما به قول محمد، دبیر دروس قرآنی و …) نمیدانست، عجیب بود.
آقا معلم نمیداند که حضرت امام مصیبت از دست دادن فرزند عزیزش را در مقابل حوادث جانسوز و عظیم کربلا، بسیار خرد و ناچیز میشمارد. گریه نمیکند، شیون و واویلا سر نمیدهد، زیرا او پیرو امامی است که عمق فاجعه کربلا و مصائب عظیمش را درک کرده است. حوادثی که با حضور و درک عمیقِ امامی چون امام سجاد (ع) و در برابر دیدگان مبارکش اتفاق میافتد و او در تب بیماری و تب مصیبت عظیم نینوا، فقط تسلیم امر پروردگار است.
یادآوری حوادث تکاندهنده کربلا و گریه امام (ع) فعلیاست که برای شیعه حجت است تا پیام عاشورا و مظلومیت خاندان پیامبرش در اندک زمانی پس از رحلت جانگداز پیامبر(ص) و رسوایی یزیدیان فراموش نشود. از این جهت نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا بسیار پررنگ است. امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال میکرد.
ظلمت حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
و امام (رحمت الله علیه) میداند و میفهمد که غمش در مقابل غم شاهدان عاشورا و عمق فاجعه، ناچیز است و اما این معلم گرامی انگار از اصل ماجرا بیخبر است و اذهان پاک نوجوانان را به دنبال کجفهمیخود میکشاند.